میدانم نمیدانی چقدر دوستت دارم و چقدر این دوست داشتن همه چیزم را در دست گرفته است میدانم نمیدانی چقدر بیآنکه بدانی میتوانم دوستت داشته باشم بیآنکه نگاهت کنم صدایت کنم بیآنکه حتی زنده باشم ازعشق نترسیدم یک روز یه جایی دلم تندتر زد عشق نباید و اما و اگر سرش نمی شود بی اجازه می آید و می نشیند ته ته دلت آرام و نرم و يك داستان عاشقانه از جنس تو مى شود كه هر چه بخوانمش تمام نشود خوب گوش کردم سپس گفتم نگران نباش عشق به خدا تکیه کردم و این اولین بار بود که دوست داشتم با تمام درد سر هایی که داردخدا باشم من برای تو اینجوری دلبری می کنم???? اگر شهر بودی چه شهری میشدی نمیدونم من بگم جانم تو نروژ یه شهری هست به اسم لانگیربین این شهر تنها قسمت از زمینه که خورشید هیچوقت توش غروب نمیکنه یعنی همیشه گرم و روشنه مثل قلب تو???????? ساحل دریای تو آرامشی دارد نگو برق چشمان قشنگت تابشی دارد نگو صد غزل از عشق دارد چهره زیبای تو دفتر شعر نگاهت خوانشی دارد نگو گر چه لبهایت بهم پیوسته مثل غنچه ها مهر لبخند ملیحش بخششی دارد نگو مختصر گاهی سلامی و علیکی می کنی اقتصاد گفتگویت چالشی دارد نگو عشق دوران جوانی عالمی دارد نپرس شمع جان عاشقان هم سوزشی دارد نگو
:: برچسبها:
دلنوشته غم فراق ,
|